ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

خرداد92

چهارشنبه اول خرداد با باروزبه رفتیم رشت.وقتیکه رسیدیم. بعد از چند ساعت توی راه بودن به محض رسیدن شروع به شیطونی کردی(اون هم یه جای جدید) پدرجون و مادرجونت هم از دیدنت خیلی خوشحال شدند. پنجشنبه هم رفتیم لاهیجان و بعد کنار دریا که خیلی خوش گذشت. هفته بعدش هم بخاطر اینکه آپارتمانو میخواستن سم پاش کنند رفتیم خونه مادرجون اینا .  وای پسرم از هرچی میخوای بالا بری.خطرناکتر از همه بالا رفتن از پله های خونه ی مادر جون ایناست. که بدون اینکه بترسی از پله ها میرفتی بالا و میومدی پایین. وقتی هم دنبالت میکردم که بگیرمت برمیگشتی نگاهم میکردی و یه لبخند تحویلم میدادی و با سرعت بیشتر میرفتی یکشنبه شب برگشتیم خونه خودمون چون باباروزبه می رف...
22 خرداد 1392

اردیبهشت 92

عزیزم چندوقته اصلاً فرصت نمی کنم برات مطلب بنویسم.ببخش سرم خیلی شلوغ بود آخه ماشاالله شیطون شدی و وقتی از سرکار میام باید تازه باهات بازی کنم. خیلی خسته میشم و اما اریبهشت ماه.......... هفته اول باباروزبه پیش ما بود و با هم رفتیم به فشم. هوا خیلی سرد و بود و راه پر از پیچ. تو هم از سر و کله من بالا میرفتی حسابی کلافه ام کردی. پنجشنبه بعدش هم با خاله آرزو اینا رفتیم بیرون خوش گذشت. جمعه هم ناهار رو بردیم پارک چیتگر.حسابی به خانواده ی سه نفرمون خوش گذشت. دوشنبه باباروزبه رفت و من مجبور شدم ٢روز مرخصی بگیرم تا پیش تو باشم. صبح و عصر میذاشتمت توی کالسکه میبردمت بیرون. تا میذاشتمت توی کالسکه آروم میشدی و غرغر نمیکردی و ...
17 خرداد 1392
1